سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تقدیم به احمد باطنی و یاران زندانیش (جمعه 86/3/25 ساعت 9:13 عصر)

با چهره ی تو دمسازم

اکنون که می نویسم

اکنون که خون نه ستاره ی عاشق را

فریاد می کنم

با چهره ی تو دمسازم

ای شرم ای شرف

لبخند و خشونت با هم

ای ماهتاب و توفان توآم!

من در ملال چشم تو می بینم

-در آن همه زلال-

سیمای پرشکوه سرداران را

در خون تپیدن تن یاران را

آنگاه

قلب من و زمانه

نبض من و زمین

در بند بند زندان می گوید

پرشور و پر طنین

زندان

زندان تنگدل با آسمان وصله ای از سیم خاردار

زندان کرده آماس

پرشور و پر طنین

من بر لبان تو

حرفی برای گفتن با دوست

وز دشمنان نهفتن

می بینم

حرفی که رنگ شکوه و هشدار و آرزوست:

لب های خامشت

چشمی است دادخواه

ره می زند به من

می گیردم به راه گریبان

پاسخ ز من طلب کند این خشمگین نگاه

گم کرده دست و پا و مشوق

همچون سپند دانه بر آتش

با چهره ی تو دمسازم

وین راز ای طبیب جوان با تو

بار دگر به درد می آغازم:

با من بدار حوصله! بامن خطر بورز

تیمار کن این فلج موت...تن شود

سستی فرو نهد

کندی رها کند

خوگیر راه رفتن و برخاستن شود

دست شکسته بار دگر پتک زن شود

آن گه به مرگ دارو و جان دارو

درمان غم کنیم

 از جان علم کنیم





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 8520 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من

  • دیوار سکوت
    دیوارها
    من آن خاکستر سردم که در من شعله ی همه عصیان هاست. من آن دریای آرامم که در من فریاد همه توفان هاست. من آن سرداب تاریکم که در من آتش همه ایمان هاست.
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • آهنگ وبلاگ من
  •