دشتها آلوده است
در لجنزار گل لاله نخواهد روئید.
در هوای عفن ...آواز پرستو به چه کارت آید؟
فکر نان باید کرد
وهوایی که در آن
نفسی تازه کنیم.
گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه ی مزرعه ی دلها را
علف هرزه ی کین پوشانده است.
هیچکس فکر نکرد...
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ برداشتند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست؟
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست.
(چگونه باز به ماتم نشست خانه ی ما؟هزار نفرین باد به دستهای پلیدی که سنگ تفرقه افکند در میانه ی ما)
|